عرفان خراسان

شناختی علمی، فرهنگی از پدیدار های باطنی در آسمان وجود آدمی

عرفان خراسان

شناختی علمی، فرهنگی از پدیدار های باطنی در آسمان وجود آدمی

عرفان خراسان

سلام بر شما! خوش آمدید!

- عرفان خراسان، به کوشش مردمی دانشی، به ویژه دانشجویان گروه عرفان دانشگاه آزاد اسلامی، واحد نیشابور راه اندازی شده و موضوع آن بررسی مسائل باطنی است.
- اینجا فضایی است برای گفتگو، میدانی است برای شکوفایی، پنجره ای است به سوی زیبایی.

دبیر سایت: دکتر محی الدین قنبری

* سخن هفته:

- در راه یگانگى نه کفر است و نه دین
یک گام ز خود برون نه و راه ببین‏

اى جان و جهان! تو راه اسلام گزین
با مار سیه نشین و با خود منشین‏ (بوسعید ابوالخیر؛ منقول در نفحات جامی، به کوشش محمود عابدی، 309)


- جمله خیالات جهان ، پیش خیال او روان
مانند آهن پاره ها ، در جذبه ی آهن ربا

- اندیشه ها مرغان هوایی اند.
اندیشه ها لطیف اند،
بر ایشان حکم نتوان کردن که نحن نحکم بالظاهر والله یتولی السرائر.

آن اندیشه ها را حق تعالی پدید می آورد در تو.
تو نتوانی آن را به صدهزار جهد و لاحول از خود دور کردن.
(مولوی، فیه مافیه)

- با هر کمالت اندکی آشفتگی خوش است
هر چند عقل کل شده ای بی جنون مباش. (عبدالقادر بیدل دهلوی)

- عشق، مردم خوار است؛ بی عشق، مردم خار است. (خواجه
عبدالله انصاری، رساله دل و جان)


- دل من ارزنی
عشق تو کوهی
چه سایی زیر کوهی
ارزنی را؟ (رودکی سمرقندی)

- صدشکر که دیدیم چو ما بی دل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم (حافظ)

- به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را (حافظ)

- شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت (حافظ)

- باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست! (حافظ)

- حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جوی
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را (حافظ)

- بر هر چه همی لرزی می دان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد! (مولوی)

- لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز! (شاهبداغ خان)

- فلسفه، تمرین مردن است. (سقراط)

- میوه ی کدام فصلی
که هیچ وقت نمی رسی ... (اشغالگر)


- قال الجنید:
حقایق بیزارند از اینکه براى دل‏ها چیزى براى تفسیر و تأویل باقى گذارند. (ترجمه مهدی محبتی، ص 368)

آخرین نظرات

نیشابور، عرفان و فرهنگ

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۱۰ ق.ظ

در نشست ادبی هفته فرهنگی نیشابور عنوان شد:

عرفان یعنی شناخت خود، خلق و خدا

اندیشه ی ملامتیان نیشابور در شعر حافظ

دریکی از شب های هفته ی فرهنگی نیشابور، فرهنگسرای سیمرغ در نشستی تحت عنوان «نیشابور، عرفان وفرهنگ» میزبان دکتر «رضا اشرف زاده»، عضو هیئت علمی و استاد زبان و ادبیات فارسی و دکتر «مهدی نوروز»، استاد دانشگاه نیشابور بود.

دکتر رضا اشرف زاده در این نشست فرهنگی با بیانی ساده و جذاب، از مبانی عرفان سخن گفت.

اشرف زاده عرفان را ستایش گر روح آدمی و «حماسه سرای روح» آدمی دانست و کلمه ی عرفان را مترادف با شناخت دانسته و شناخت را در سه مرحله عنوان کرد: مرحله ی اول شناخت خود ، مرحله ی دوم شناخت خلق و شناخت سوم، شناخت خداست.

وی ادامه داد: شناخت انسان از کجا مایه می گیرد؟ این که کسی خود را معرفی کند و بگوید مثلا محمد نیشابوری هستم متولد فلان تاریخ و شهر و .... این شناخت کافی نیست. شناخت این است که انسان هویت اصلی خودش را بشناسد و زمانی که آدم پا به این عرصه گذاشت، فکر و دغدغه اش این بود که من که انسان و اشرف مخلوقات هستم آیا مثل سایر حیوانات هستم؟ آیا انسان این است و اگر این است که وای به حال انسان که با حیوان فرق ندارد.

وی ادامه داد: در تفکرات عرفانی  با دو عنصر ، در رابطه با انسان برخورد می کنیم؛ نیمی عنصر جسمانی و نیمی عنصر معنوی. نیمی از آب و گل و نیمی از جان و دل. حتی صورت ظاهری انسان با ارزش است و نزد خدا ارج دارد، زیرا که خدا تمام موجودات را با امر کٌن آفرید امّا گِل انسان را با دست خود سرشته و هر روز به شکلی دیگر در می آورده تا اینکه زیباترین صورت را به جسم انسان داده است و زمانی که انسان را آفرید به خود درود فرستاد.( فتبارک ا.. احسن الخالقین)

اشرف زاده با بیان این که عرفا به اعتبار این که انسان زیباست و دوست دارد خود را در آینه ببیند ، خودخواه و خودپسند بار می آید و متکبر می شود، ادامه داد: به این خاطر جسم را به وسیله ریاضت لاغر می کنند.

به گفته این استاد ادبیات، وقتی مردان خدا هویت ذاتی خود را می شناسند، وقتی شمشیر بر فرق سرشان می خورد، به جای «آخ» می گویند «فزت» .

این جا حقیقت ، «خود» را شناخته که «کجایی» است:

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا میروم آخر ننمایی وطن ام

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

وی ادامه داد: وقتی تمام فلاسفه این سوالات را مطرح می کنند به بن بست می خورند یا اگزیستانسیالیست می شوند و یا نیهلیست و در آخر از گورستان سر در می آورند و خودکشی می کنند، اما عرفان اسلامی جا را تعیین کرده و پس از این که سوالات را مطرح می کند، پاسخ هم می دهد.

من به خود نامدم اینجا، که به خود باز روم

آن که آورد مرا، باز برد در وطن ام

این استاد ادبیات در ادامه افزود: عرفان در ارتباط با «خلق» و طبق این که بنی آدم اعضای یک پیکرند و همه از یک نور نشات می گیرند و یک نور درون ما تابیده، دردشان نیز درد دیگری است. همان گونه که شیخ ابوالحسن خرقانی بر در خانقاهش نوشته:

«هرکس که در این خانقاه درآمد، نانش دهید و از ایمانش نپرسید، زیرا آن کس که در نزد خدا به جانی ارزد، در نزد ابوالحسن به نانی ارزد.» این نشان می دهد که انسان مخلوق خداست و باید احترامش کرد.

وی با بیان این که مرحله ی سوم از شناخت، شناخت خداست اضافه کرد: این شناخت، همان شناخت روح خود است، اگر می خواهی خدا رابشناسی، بنشین و فکر کن و خود را بشناس. چیزی که در روح توست خدایی است و اگر رشد و تکاملش بدهی،  دیدت الهی می شود و بعد از آن به هرچه بنگری خدا را می بینی و در هر کاری هم ، خدا را می بینی.  باید انسان آنچنان در شناخت خدا فرو برود که وجودش یکسره الهی بشود.

اشرف زاده سخنرانی خود را با این بیت به انتها رساند:

ز بس کردم خیال تو، تو گشتم پای تا سر من

تو آمد خرده خرده رفت من آهسته آهسته

در این شب، که مقارن با شب حافظ بود، مهدی نوروز در ابتدا به سخنرانی پرداخت و از چگونگی  ارتباط و پیوند حافظ با نیشابور گفت.

وی نیشابور را مهمترین شهر، از لحاظ وجود فرق و مذاهب، در ادوار گذشته دانست و گفت: نیشابور به جز یکی دو قرن اول پس از اسلام، از نظر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی همواره پایتخت بوده است و از نظر جایگاه ادیان و مکاتب و مذاهب، سرآمد شهرهای خراسان بزرگ بوده است و در حوزه ی فرهنگی آن چه که مایه ی مباهات است وجود شخصیت های مهم عرفانی، فلسفی، فقهی و کلامی است. وی با یادی از دکتر شفیعی کدکنی و جمله ی معروفش که «نیشابور از نگاه من فشرده ای است از ایران بزرگ، شهری در میان ابرهای اسطوره و نیز روشنای تاریخ»، وجود بیش از هفت هزار شخصیت بزرگ در نیشابور را از جمله افتخارات این شهر دانست و اظهار کرد: نیشابور خاستگاه فرقه های عرفانی زیادی از جمله بکتاشیه، قوامیه، کرامیه، قصاریه و ملامتیه بوده است.

وی با بیان اصول تفکر ملامتیان گفت:  فرقه ای وجود داشتند که تنها به محبت خدا فکر می کردند و پایه و اساس تفکرشان بر ملامت بود. آنها اصولی داشتند از جمله این که با زهد آشکار مخالف بودند، خود را بر دیگران برتری نمی دادند، از ادعای کشف و کرامات پرهیز می کردند، مادیات نزدشان بی ارزش بود، لباس ساده بر تن می کردند، فقط به معشوق می پرداختند و همواره مجاهدت و ریاضت سرلوحه ی کارشان بود.

نوروز در ادامه به 206 موضوع در دیوان حافظ که با اندیشه های«ملامتیان» همخوانی دارد اشاره کرد و گفت: حافظ می گوید صوفیان و زاهدان ریاکارند و در غزل هایش همه را رد می کند.

وی با اشاره به شخصیت «رند» در غزل های حافظ، با ذکر ابیاتی چند از دیوان خواجه شیراز، گفت: رندِ حافظ می گوید نباید عبادت و قرآن، دامی برای تزویر باشد:

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

به گفته نوروز، حافظ ابزاری مثل سجاده و تسبیح و نماز ریایی را رد می کند و نگاه مثبتی در دیوانش وجود ندارد، چون معتقد است کسانی که متولی این کار هستند ریاکارند. رند حافظ بی اعتنا به دنیاست و سرنوشت و قسمت را ازلی می داند.

مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند

هر آن قسمت که آن جا رفت زان افزون نخواهد شد

 رند حافظ دشمن ریاست و مخالف زهد و زاهد ریایی است.

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت

این مدرس دانشگاه آن چه را در باب رند ذکر کرد با اندیشه های ملامتیان که ریشه شان در نیشابور است،  تطبیق داده و اظهار عقیده کرد: رگ و ریشه های ملامتیه، که نیشابور مهم ترین پایگاه و خاستگاه آنان بوده است، حتی در ابن عربی هم دیده می شود و اوج اش هم در غزلیات حافظ است.

در این نشست فرهنگی جمع زیادی از شهروندان، به ویژه اهالی ادبیات، معلمان، دانشجویان و دانش آموزان حضور داشتند که سخنرانی های صورت گرفته با استقبال و تشویق آنان روبه رو شد.


منبع : خیام نامه - شماره 205 شنبه 26 مهر 1393



نظرات  (۱)

سپاس از شما ! استاد اشرف زاده در این برنامه پیرامون خودشناسی تمثیلی را نیز بیان نمودند که به نظر بنده بسیار به جا و جالب بود ؛ایشان فرمودند :برخی از ما انسان ها به قناری قفس زادی می مانیم که گمان می کند تمام زندگی و لذات آن به لذات درون قفس خلاصه می گردد ،اما اگر می خواهید سختی قفس ولذت رهایی را درک کنید یک کفترچاهی را درون قفسی بیندازید و ببینید چکونه برای رها شدن از این قفس _وبی توجه به لذات محدود آن- خود را به در ودیوار می زند
وسپس این بیت از مولانا را قرائت نمودند که :
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی بهر تنم ساخته اند